اولین بار، طبق معمول انسانهای ماشینی و امروزی، دست به دامان دکترها شدیم. کار به بیمارستان و سرم و غیره هم کشید و بارها پاشویه شد و حتی جناب دکتر برای بچه، تجویز پنیسیلین قوی هم فرموند، اما فایده نداشت که نداشت. البته طبق معمول، داروها خاصیت مسکن موقتی را داشتند و بچه ها مرخص شدند، اما بعد از یکی دو روز، دوباره همان حالت به بچه های مظلوم دست میداد. خدا خیر دهد پیرمردان و پیرزنان این مرز و بوم را! بعد از کلی دوا و درمان، یکی از پیرزنهای فامیل با شنیدن جریان، پیشنهاد داد بچه ها را پیش پیرزنی ببریم که در اصطلاح به او «قاریقچی» (فاطمه بندی) میگویند. همسرگرامی، اول دلش راضی نشد فرزند گلش را دست طب سنتی بسپرد، اما برادر همسرم دزدکی(!) بچه را برد پیش فاطمه بندی .
چند دقیقه نشده بود که برادر همسرم زنگ زد و گفت: بچهتان صحیح و سالم است و در پارک بازی میکند! گوشی را هم داد دست سجاد که با مادرش صحبت کند و اشک شوق او را در آورد!
سجاد از پارک برگشت و حالا بعد از چند روز که تقریباً هیچی نخورده بود (یعنی نمیتوانست بخورد) به شدت احساس گرسنگی میکرد. غذایش را خورد و نزدیک به ۵ ساعت خوابید! الان هم که این مطلب را مینویسم، سجاد (و مادرش) دیشب تا صبح از تب نخوابیده بوده و از نزدیک ظهر که فاطمه خانم درمانش کرده، مثل همیشه با آرامش کامل، خواب است.
وقتی از برادر همسر گرامی، پرسیدیم این فاطمه خانم با سجاد چه کار کرد که هیچ آمپول و قرص و دوایی نکرد، گفت: هیچی، فقط یک فوت کرد!!!
بله، فقط یک فوت!
قضیه از این قرار است که به خاطر عدم توانایی بچهها در جویدن درست غذا، بعد از مدتی مقداری غذا در حفره انتهای دهان (و ابتدای گلوی) بچه جمع میشود. به مرور این اضافات، زیاد میشود به طوری که بچه حتی نمیتواند آب دهانش را به درستی پایین ببرد!
کاری که تل گیر یا بندی یا قاریقچی انجام میدهد، خیلی ساده است، فقط یک فوت در بینی بچه میکند و هر چه در گلوی بچه است، از دهان او خارج میشود!! بعد از اینکه این مواد خارج شد، سیستم تنفس و گوارش بچه به حالت عادی برمیگردد و به نوعی بچه راحت میشود!
من خودم تا به حال پیش این فاطمه خانم نرفتهام، اما هر بار از بردار و مادر و خواهر و … که رفتهاند سؤال کردهام که نتوانستید کشف کنید چطور این کار را انجام میدهد که هر بار نرویم آنجا؟ جواب این است: همهی اتفاقات در کمتر از ۵ ثانیه انجام میشود! فقط به بچه میگوید: یه بوس به خاله بده(!) و در همین حین در حالی که دستش جلو دهان بچه است، در بینی بچه فوت میکند و آشغالها را تحویل مادر یا پدر بچه میدهد و مقداری دستمزد میگیرد که وجداناً از شیر مادرش حلالترش باد! (باور نمیکنید اگر بگویم همهی تاکسی تلفنیهای شهر ما از بس مسافرانی را به اینجا بردهاند، آدرس این خانم را بلدند و همیشه جلو در منزلش صف بسته شده است!)
جالب است که بسیاری از دکترها کاملاً با این افراد آشنا هستند و میدانند که او میتواند مشکل را رفع کند، اما به مادر و پدر نمیگویند، چون استدلالشان این است که ما این افراد را تأیید نمیکنیم!! به همسرم گفته بودند گلوی بچه مشکل دارد و باید عمل جراحی بشود!!! در حالی که بندی معتقد است بچه تا زمانی که نتواند غذا را به درستی بجود و قورت دهد، این مشکل طبیعی است و باید تحمل شود.
اما من دربارهی شخص خودم که فکر میکنم، در نگاه اول، یادم نمیآید این مشکلات برای خودم پیش آمده باشد، اما وقتی مادرمان از ترفندهای بابای خدابیامرز میگوید، تازه یاد آن شبهای دردناک میافتم!
دقیقاً یادم هست که بابای ما به محض اینکه این حالت بهمان دست میداد، بالای سر، پشت ما میایستاد و دستهایش را با آب دهانش خیس میکرد (مطمئنم این کار حکمتی داشت) و زیر چانهی ما را با دو انگشت بزرگ دو دستش از وسط گلو تا زیر گوش، کمی به محکمی مالش میداد. این کار، دقیقاً مثل همان کار بندی است و باعث میشود اضافات مانده در گلو جا به جا شود و پایین رود…
به هر حال، این مطلب را برای پدرها و مادرهای جوان و پدرها و مادرهای آینده نوشتم که اگر چنین مشکلاتی در فرزند گلشان (که طاقت یک قطره اشک او را ندارند) مشاهده کردند، سریعاً او را دست دکترهای این دوره و زمانه نسپارند! (البته همهی افراد جامعه محترمند و دکترها هم مثل همه، اما نباید تصور کرد دکترها چیزی میدانند که از راه دیگر دست نیافتنی است!)